جدول جو
جدول جو

معنی حال گیری - جستجوی لغت در جدول جو

حال گیری
آزاردهی، ناراحت سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
عیب جویی
حرف گیری کردن: کنایه از عیب جویی کردن، برای مثال گر انگشت من حرف گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵ - ۷۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال گیر
تصویر فال گیر
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالب گیری
تصویر قالب گیری
شغل و عمل قالب گیر، ریختن ماده ای در قالب، اندازه و شکل چیزی را با قالب معلوم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال گیری
تصویر فال گیری
شغل و عمل فال بین، طالع بینی
فرهنگ فارسی عمید
تاب گرفتن:
همان بیکران از جهان ایزد است
کزو تاب گیری بدانش بد است،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل بل گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به بل گرفتن شود، جمع واژۀ بلابل. (منتهی الارب). رجوع به بلابل شود، جمع واژۀ بلبل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلبل شود، جمع واژۀ بلبله. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبله شود
لغت نامه دهخدا
عمل فالگیر، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به فالگیر شود
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلۀ چراغ. گرفتن سوختۀ چراغ به گل گیر، کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیۀ میوۀ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تامیوۀ آن بزرگتر و شادابتر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سخره گیری ستور. سخرۀ ستور. عمل سخره گرفتن چهارپایان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
رجوع به گه گیری شود
لغت نامه دهخدا
تمتع، نایل آمدن، به مراد رسیدن، رجوع به کام گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عیب گیری. (شرفنامۀ منیری). نقد. نکته گیری. خرده گیری در سخن و جز آن:
گر انگشت من حرف گیری کند
ندانم کسی کو دبیری کند.
نظامی.
یکی پندگیرد، یکی ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان سقز که در 52 هزارگزی شمال خاور سقز بر کنار رود خانه پای قلعه واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)، قسمت بالایین جامه که از کمر ببالا را پوشد، (یادداشت مؤلف)، آن جزء از جامه که بالاتنه را پوشد در جامه های دراز، مقابل پائین تنه و دامن
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 10 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و یک هزار و پانصدگزی جنوب باختری گوش بران واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 140 تن سکنه، آب آنجا از زه آب رود خانه محلی تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مال بگیری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مال بگیری شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
فالچی، فال گو، زاجر، (یادداشت بخط مؤلف)، شخصی که ادعای اخبار از مستقبلات کند به توسط احضار اموات و سؤال نمودن از ایشان، و این مطلب در شریعت موسوی ممنوع بود و مرتکب آن بایستی سنگسار شود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کارهای شبیه کار شخص خل. این کلمه در اصل ’خل گیری’ است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر ’لوس گری’ که در اصل ’لوس گیری’ بوده. (یادداشت بخط مؤلف).
- خل گیری مکن، عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور
لغت نامه دهخدا
گرز گیری (زورخانه) عمل میل گرفتن: میل گیری چو کند غمزه آن چشم سیاه میل دردیده دشمن کشد از بیم نگاه. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گیری
تصویر کار گیری
پرداختن بکاری مباشرت امری، کار: (مرده شورت ببرد با این کار گیریت)
فرهنگ لغت هوشیار
یتک گیری کرپ گیری عمل و شغل قالب گیر ریختن ماده ای در قالب تا بشکل منظور در آید، اندازه و شکل جسمی را به وسیله قالب معلوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالم گیری
تصویر عالم گیری
فتح جهان جهانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع گیری
تصویر طالع گیری
طالع بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار گیری
تصویر بار گیری
گرفتن بار برای حمل و نقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل گیری
تصویر بغل گیری
در آغوش گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالگیری
تصویر فالگیری
عمل فالگیر طالع بینی فالگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال گیر
تصویر فال گیر
مروینش کت پیشگوی اختری کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع گیری
تصویر طالع گیری
طالع، بینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
خرده گیری، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
قالب تراشی، قالب ریزی، قالب ریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاقیدی، مسامحه، مسامحه کاری، تساهل، آسان گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیماری صرع، غش
فرهنگ گویش مازندرانی